نامه علي مهين ترابي: از تيغ مرگ نجاتم دهيد

SOURCE: ETEMAAD NEWSPAPER
اينها گوشه يي از حرف هاي علي مهين ترابي پسري است که حالا به سن 21 سالگي رسيده است. او که در آستانه اجراي حکم قصاص قرار دارد به جرم قتل همکلاسي اش اکنون در زندان به سر مي برد، آنچه در زير آمده قسمتي از شرح حال علي است که به قلم خودش نوشته شده است.
اينجانب علي مهين ترابي متولد سال 1365 هستم. دوران تحصيل را تا سال دوم هنرستان بدون هيچ گونه مشکل درسي گذراندم، طي 16 سال پيش از اين حوادث تقريباً دوستان زيادي نداشتم. تنها سرگرمي من ورزش هندبال، درس خواندن و تعمير کامپيوتر بود. سال دوم هنرستان، پس از انتخاب رشته تحصيلي کامپيوتر که علاقه وافري به آن داشتم به رغم مشکلات مالي در مدرسه غيرانتفاعي ثبت نام کردم و توانستم رتبه اول کامپيوتر را در آن مدرسه کسب کنم، به طوري که براي شرکت در المپياد کامپيوتر نيز معرفي شدم. متاسفانه در تاريخ 14/11/81 طي نزاع دسته جمعي در مدرسه، درگيري بين ما و چند تن از هم مدرسه يي هايمان صورت گرفت که منجر به فوت يکي از آنان به نام مزدک توسط من شد. روز حادثه با هم مدرسه يي خود که هيچ شناختي نسبت به هم نداشتيم و هيچ خصومتي بين ما نبود، به دليل اينکه زنگ اول با ميلاد تنها دوستم، درگير شده بود، آشنا شدم ماجرا از آنجا شروع شد که من پس از اطلاع از درگيري اين دو نفر به قصد ميانجيگري و اينکه مشکل انضباطي برايمان پيش نيايد، ميان آنها رفتم که در همين حين دوستان مزدک نيز به سمت ما آمدند و به محض شروع درگيري با شنيدن صداي ديگران که مي گفتند؛ مدير آمد، از هم جدا شدند. زنگ آخر که مدرسه تعطيل شد، دم در مدرسه ما بار ديگر همديگر را ديديم. ميلاد به نيت اينکه دوستان مزدک ورزشکار بودند، چاقويي به من داد و گفت اگر ديدي به طرفت حمله کردند، با چاقو آنها را بترسان. اول گفتم بگذار فکر کنند ترسيديم و به منزل برويم، ولي با اصرار ميلاد چاقو را گرفتم و در جيبم گذاشتم. مزدک به سمت ما آمد و شروع به فحاشي کرد، با سر به کله من کوبيد، در يک آن فقط متوجه شدم سيلي يي به صورت او زدم. دور تا دور ما پر از دانش آموزان مدرسه بود، عده يي ما را جدا مي کردند، عده يي با من درگير بودند و ميلاد نيز با مزدک دعوا مي کرد.

با فشار فيزيکي اطرافيان به عقب هل داده شدم و بر اثر همين هل دادن چند قدم عقب تر رفتم و چاقو را از جيبم خارج کردم تا مهاجمان ببينند و سمت من نيايند. مزدک نيز هنوز با ميلاد درگير بود و ميلاد از پشت سر او را مورد ضرب و جرح قرار داده بود که مزدک به سمت من آمد. آن لحظه متوجه نشدم چه اتفاقي افتاد، جفت ما بر اثر ضربه وارد شده از پشت توسط ميلاد به زمين افتاديم… ضمناً در صورتي که فنر چاقو مورد کارشناسي قرار گيرد، ثابت خواهد شد که از قبل مشکل داشته است. نمونه چاقو با تيغه عاري از خون در پرونده ثبت و ضبط شده است.

با حضور ناظم مدرسه در صحنه درگيري، عده يي متواري شدند و عده يي مزدک را که به شدت عصباني بود، کنار کشيدند. وي در حال درآوردن کاپشنش بود و تهديد مي کرد متوجه شدم پيراهن وي خوني است. فرياد زدم کدام نامردي او را با چاقو زده؟ بعد جلوي تنها ماشيني را که در نزديکي مدرسه در حال حرکت بود، گرفتم تا او را به بيمارستان ببريم، پيش خودم فکر مي کردم حال وي خوب مي شود.

مزدک مدتي روي زمين ماند و هيچ کس حاضر نشد او را به بيمارستان برساند تا يکي از دبيران مدرسه آمد و او را سوار بر خودرو کرد و به بيمارستان رساند و من نيز به دفتر مدرسه رفتم. با حضور ماموران کلانتري 15 رجايي شهر به کلانتري منتقل شدم، من که تا به حال به کلانتري يا آگاهي نرفته بودم، خيلي ترسيده بودم ؛ ولي بنا به گفته افسر نگهبان کلانتري که مي گفت مزدک زنده است، خدا را شکر مي کردم که پس از حصول بهبودي حقيقت را خواهد گفت. پس از دو روز که من هنوز نمي دانستم او فوت شده، پدرم به ملاقات من در بازداشتگاه آمد و گفت انتظار هيچ گونه حمايتي از من نداشته باش، تو با آبروي چندين و چند ساله ام بازي کردي. من نيز به او گفتم شما به ملاقات مزدک برويد، خودش همه چيز را برايتان توضيح مي دهد و مي گويد که من نزده ام. پس از انتقال به آگاهي، به من تفهيم اتهام قتل شد، در آنجا متوجه شدم که متاسفانه مزدک فوت شده است.

پدرم تا 20 روز به ملاقاتم نيامد و حتي با درخواست ديگران مبني بر تعيين وکيل نيز مخالفت کرد.

پس از چند روز که ميلاد متواري بود، با وکيل مدافع خودش به آگاهي مراجعه کرد.

در نهايت پس از محاکمه به قصاص و 10 سال حبس محکوم شدم و براي ميلاد نيز سه سال زندان در نظر گرفته شد و اين حکم به تاييد ديوان عالي کشور رسيد و براي استيذان به حوزه رياست قوه قضائيه ارجاع شد و در آنجا آيت الله شاهرودي دستور داد؛ « با توجه به نظريه مشاوران، پرونده در يکي از هيات هاي حل اختلاف به صلح و سازش ختم شود.»

طي يک سالي که پرونده در شوراي حل اختلاف بود، به رغم تلاش هاي بي شائبه شوراي حل اختلاف، معاونت قضايي و مددکاران زندان رجايي شهر، متاسفانه ولي دم راضي به بخشش و عفو اينجانب نشد و تاکنون مصرانه سعي در اجراي حکم داشته است. حتي پدر مزدک، سهم ديه مادر مقتول را که رضايت داده نيز تهيه و براي اجراي حکم پرداخت کرده است. از آنجا که زمان زيادي تا اجراي حکم باقي نمانده است، عاجزانه تقاضاي رسيدگي مجدد و بيطرفانه پرونده را دارم، چرا که اگر دقت نظر بيشتري در بررسي پرونده لحاظ شود، قطعاً بي گناهي من به اثبات خواهد رسيد.