علي مهين ترابي پس از هفت سال و هفت ماه و يازده روز حبس، آزاد شد و خانواده خود را در آغوش گرفت . علي امروز آسمان آبي شهر را مي بيند و در خيابانهاي شهر آزادانه قدم مي زند. او امروز نفس مي کشد. امروز روز علي مهين ترابي است نوجواني که سالها طناب دار بر زندگي اش سايه افکنده بود و بهترين لحظات زندگي او را تحت اسارت خود در آورده بود. علي مادر و پدر و خواهرانش را به آغوش خواهد کشيد.
او زندگي اش را مديون افراد بسياري است. مديون دختر خبرنگاري است که چهارسال گذشته موضوع علي مهين ترابي را در مترو به من تعريف کرد. او مي گفت علي مهين ترابي هيچ کس را ندارد و نياز به کمک دارد. علي زندگي اش را مديون مادر و پدرش است مادر و پدري که لحظه به لحظه به دنبال آزادي فرزندشان بودند. او مديون است مديون فعالان حقوق اجتماعي، هنرمندان، خبرنگاران، روزنامه نگاران خويشاوندان خود و کساني که برايش دعا کردند. علي مهين ترابي لازم است تا قدر زنده ماندن خود را بداند و دين خود را براي کساني که برايش تلاش کرده اند با کردار و اعمال و رفتار نيک ادا کند.
چهار سال پيش، هنگامي که از ايستگاه متروي ترمينال جنوب به سمت ايستگاه امام خميني (ره ) مي رفتم. جوان خبرنگاري مرا ديد و به سمتم آمد و موضوع درگيري علي مهين ترابي و اينکه حکم قصاصش تاييد شده است را به من گفت. نام علي را در کاغذي نوشت و به من داد فکر مي کنم خبرنگار روزنامه جام جم بود که در جلسه رسيدگي به دادگاه علي مهين ترابي شرکت کرده بود. بعد از اين اتفاق به زندان رجايي شهر رفتم و علي مهين ترابي را ديدم. وکالت او را پذيرفتم و ….. حال علي مهين ترابي آزاد شد.
شايد بي ربط باشد ولي ناخودآگاه آزادي علي مهين ترابي مرا به ياد مرگ بهنود شجاعي انداخت. اي کاش امروز بهنود شجاعي هم در کنار علي آزاد مي شد. اي کاش هيچوقت وکالت بهنود شجاعي را نمي گرفتم تا مرگ او را با چشمان خود ببينم. اي کاش نمي ديدم که هزاران نفر در پشت ميله هاي نامرد زندان منتظر شنيدين خبر نجات بهنود هستند و خبر مرگ و به دار آويختن بهنود را مي بايست به خانواده اش بدهم. بهنود شجاعي حيف شد او هم نوجواني بود همچون علي مهين ترابي. علي مهين ترابي پس از آزادي مادرش را در اين ديار فاني به آغوش کشيد ولي بهنود پس از به دار آويختنش مادر را در دنياي جاويدان به آغوش کشيد. بهنود آسمان آبي شهر را نديد او طناب آبي را لمس کرد و همان طناب نامرد جانش را گرفت. مرگ بهنود شجاعي چنان دردآور بود که هرگز نمي توان جايگزيني براي آرامش يافت. فقط بهنود شجاعي نبود که مرگش مرا عذاب داد. همه کساني که نبايد اعدام مي شدند وشدند. دل آرام دارابي دختر نقاشي که گناهش زنده ماندن بود. دختري که با دست هاي نحيف و رنج ديده اش پيرمرد هنرمندي را که ويالون مي زد به تصوير مي کشد و به من هديه مي دهد. بي گناهي از نقاشي اين دختر جوان که آرزوي زنده ماندن داشت هويدا بود. دل آرام ساعت هفت صبح جمعه روزي به دار آويخته شد. محمد رضا حجازي پسر اصفهاني که گناهش ناداني و بي عقلي بود در اصفهان به دار آويخته مي شود بهنام زارع که هنوز هم صدايش در گوشم است صداي داد و مظلوميتش را هرگز نمي توانم فراموش کنم. او هم در زندان عادل آباد شيراز به دار آويخته شد.
طناب دار جان نوجوانان و جوانان زيادي را گرفت و بي رحمانه گلويشان را فشرد و فشرد و فشرد تا عزيزاني که به ايران تعلق دارند را بگيرد. ولي اين طناب بي رحم نتوانست گلوي علي مهين ترابي را بفشارد و جانش را بگيرد. در اين معرکه حق پيروز شد و علي مهين ترابي آزادش .
علي مهين ترابي آزاد شد و من از اين آزادي خوشحالم.
به همه اين آزادي را تبريک مي گويم.
www.modafe.com محمد مصطفایی