: گفتگوی خواندنی مریم یوشی زاده با صابر شربتی نوجوان محکوم به مرگ
گفتگوي خواندني مريم يوشي زاده با صابر شربتي، نوجوان محکوم به مرگ |
عنوان مطلب : |
مشروح مطلب : |
|
صابر شربتي محکوم به اعدامي است که در سن 15 سالگي مرتکب جرم شد و حکم اعدامش توسط شعبه 74 دادگاه کيفري استان به رياست قاضي حسن تردست صادر کننده حکم قصاص بهنود شجاعي اصدار يافت. هنوز حکم اعدام اين نوجوان قطعي نشده و در مرحله تجديدنظر است. سال گذشته رياست قوه قضاييه اجازه اجراي حکم اعدام صابر را نداده و اعلام کردند که به دليل فقد رشد عقلاني اين نوجوان در زمان ارتکاب جرم پرونده جهت رسيدگي مجدد به شعبه ديگري ازجاع شود. پرونده ايشان به شعبه 74 ارجاع شد و اين شعبه حکم اعدام صابر را براي بار دوم صادر کرد. گفتگويي که به نظر گراميتان مي رسد توسط مريم يوشي زاده با صابر شربتي صورت پذيرفته است. به اميد اينکه اعدام اطفال زير 18 سال از قوانين کشورمان زدوده شود. چارپايه از زير پايش کشيده مي شود. طناب دار حلقش را مي فشارد و او مثل عروسک خيمه شب بازي رقصاني که فقط يک طناب مرئي دارد ، با صداي خرخريي خفه، تند تند پاهايش را در هوا تکان مي دهد و کمتر از چند ثانيه بعد، طوري که انگار قيچي بزرگي همه نخ هاي نامرئي تنش را همزمان بريده باشد بي حرکت مي شود. صابر، سوژه گفتگوي نوروزي ما ، شب ها با اين خيال مي خوابد و صبح ها از وحشت آمدن آدم هايي که قرار است به اتاق قرنطينه پيش از اعدام منتقلش کنند، از خواب مي پرد. او از 15 سالگي – که در نزاعي خياباني، ناخواسته مسبب مرگ مردي شد – چشم انتظار دار است . حکم اعدامش تائيد شده است و در 16 سالگي از کانون اصلاح و تربيت به زندان رجايي شهر کرج فرستاده شده و بيش از 3 سال است که در سلولي با مساحتي کمتر از 6 متر مربع زندگي مي کند تا به سن قانوني مردن برسد و شايد به همين خاطر، وقتي گفتم مي خواهم به مناسبت نوروز با او گفتگويي داشته باشم ، تلخ لبخند زد و تکرار کرد:« نوروز؟…..اينجا؟….»
ما در اين گفتگو با صابر شربتي از زندگي و عاشقي و دار حرف زده ايم و نمي دانيم وقتي شما آن را مي خوانيد حکم اعدامش اجرا شده است يا …..اين حرف ها شايد آخرين يادگاري هاي صابر براي مادرش در بهشهر باشد که هر بار براي گرفتن عکس هاي قديمي صابر با او تماس گرفتيم گريست و بين گريه هايش قسم مان مي داد که آيا از اعدام پسرش خبري داريم؟ صابر! تا حالا خواب ديدي اعدام بشي؟ خواب ؟! چي بگم؟! خواب مي بينم ولي فراموش مي کنم. انگاري آلزايمر گرفتم. هي فکر و خيال مي کنم . تو همون فکر مي خوابم، تو همون خواب، مي پرم. نمي دونم خواب چي مي بينم که مي پرم . يک بار هم رفتم واسه اعدام ولي نام پدرم توي پرونده ام اشکال داشت ، برگشت خورد که رفع اشکال بشه. چند بار مجبور شدي صحنه قتل رو بازسازي کني؟ هيچ بار . معمولا يادش مي افتي ؟ آره ، خيلي. وقتي يادش مي افتي « اي کاش» داره؟ مي شه که نداشته باشه؟! چند ساله که در زندان هستي؟ 4 سال و چند ماهه. 18 فروردين اين سالي که مي ياد 19 سالگيم تموم مي شه. اون روز چه اتفاقي افتاد؟ حوالي 6-5 غروب 27 مرداد سال 84، آفتاب رفته بود . من و پسر عموم که اون موقع سرباز بود مي رفتيم پاکدشت ،خونه خواهرش. توي راه سوار يک پيکان سفيد شديم و پسرعموم و راننده سر موضع ساده اي با هم جر و بحث کردند. موضوع ساده، چه طور تبديل به دعوا شد؟ پسر عموم گفت« صداي ضبط رو کم کنيد ما مي خواهيم صحبت کنيم.»اون ها گفتند«ما مي خواهيم بلند گوش کنيم مشکلي داريد؟» سر همين قضيه دعوا شد. دعواچه طورتبديل به قتل شد؟ راننده با قفل فرمون از در پياده شد. اومد طرفم . درگير شد. من به پشت کف آسفالت خيابان بودم. کتک مي خوردم . بعد با چاقو زدمش. کيف مدرسه ام رو برداشتم که فرار کنم…. مگر مدرسه مي رفتي؟ نه. مدرسه نمي رفتم اما کيف مدرسه داشتم. 9 ساله که بودم پدرم فوت کرد. درسم از پايه خراب شد. تا راهنمايي بيشتر نخوندم. يک سال مي شد که ترک تحصيل کرده بودم. توي تراشکاري کار مي کردم. تو از صحنه قتل ، فرار کردي؟ خواستم فرار کنم. مردم ريختند سرم، کتکم زدند. گفتند«مرد!» گفتند«قصد قبلي داشتي.» گفتم «اتفاق بود.» راننده 30 ساله و درشت هيکل بود و تو 15 ساله و احتمالا ريز جثه بودي، چه طور ضربه چاقوت باعث فوتش شد؟ نمي دانم. قاضي گفت «واسش چاقو پرت مي کردي .روي دستش جاي چاقو بود.» اما من 5 ساله که مي گم« دستش رو نزدم.» يکي از قاضي هام فقط پرسيد « تو مقتول رو زدي يا نزدي؟» گفتم :« زدم .ولي فقط يکي توي پهلوش» اون ها 4 نفر بودند، ما 2 نفر. به قاضي گفتم «چرا از بقيه اون ها که با راننده بودند چيزي نمي پرسي؟» بعد از اين که مردم گرفتندت چي شد؟ ترسيده بودم. با چشم بند و پابند منتقلم کردند بازداشتگاه. از مچ دستهام آويزونم کردند. هرچند ساعت يه بار کتکم مي زدند. ببين! هنوز جاي دستبند روي مچ دستم هست. بعدها بازپرس که زخم دستم رو ديد ناراحت شد . گفت « اين چيه؟!» مامور گفت « بگو توي دعوا زدند. » اگر با خودت چاقو نداشتي، شايد اين اتفاق نمي افتاد. چرا چاقو حمل مي کردي؟ جو محله ناامن بود، نمي شد چاقو نداشته باشي. سنم هم کم بود، مجبور بودم از خودم دفاع کنم. چاقو قيافه قشنگي داشت، اصلا به خاطر قيافه اش خريده بودمش. قبل از اين اتفاق، باز هم دعوا کرده بودي؟ آره اما نه با چاقو. چاقو داشتي و استفاده نکردي؟ نه. اون وقت ها چاقو نداشتم. بعد از اين حادثه تو به کانون اصلاح و تربيت فرستاده شدي و بايد تا 18 سالگي اونجا مي موندي پس چرا 16 سالگي به زندان رجايي شهر کرج رفتي؟ خودم نامه نوشتم که بيام اينجا . يکي دوبار هم شلوغ کردم که مجاب شان کنم. نمي خواستم شاکيم احساس کنه توي کانون بهم خوش مي گذره. کانون مثل زندان نبود. کانون چه جور جايي بود؟ شبيه پارک بود. حدود 15-10 نفر از 250 نفري که توي کانون بودند جرم شان قتل بود . اما بيشترشان آزاد شدند يا شاکي رضايت داد يا تبرئه شدند. زندان رجايي شهر چه جور جائيه ؟ زندان بزرگيه ، درهاي آهني داره با 5 تا اندرزگاه که هرکدوم سه تا سالن دارند. طول و عرض سلول من و هم سلوليم دو سه قدم بيشتر نيست. يه پنجره اريب خيلي کوچک هم داريم که آسمان از اون پيداست . ما لباس مخصوص زندان نداريم. زندان رجايي شهر جاي مجرمان زيادي خطرناکه، ساعت هاي تو اونجا چه طور مي گذرند؟ مدرسه رو دوباره شروع کردم. الان سوم راهنمايي هستم. پس احتمالا سال آينده دبيرستان مي ري؟ اگر کارم درست بشه مي رم بيرون، درسم رو ادامه مي دم اما اگر درست نشه که….. بجز مدرسه رفتن ، وقتت در زندان چه طور پر مي شه؟ با نماز و قلاب بافي و حرف زدن با بقيه زنداني ها. در زندان هم عيدها ، سفره نوروز پهن مي شه؟ عيد اينجا عاديه . سفره هفت سين اينجا پهن نمي شه . از سفره هفت سين ، سيرهست اما سمنو نيست. بعضي ها سبزه هم مي يارن. گاهي وقت ها خانواده هاي زنداني ها يه چيزهايي براشون مي يارن اما سفره اي نداريم .فيلم ها رو باور نکن. اينجا خبري نيست. سال که تحويل مي شه بعضي از زنداني ها با هم دست مي دهند، بعضي ها هم حوصله اين کارها رو ندارند. توي کانون اصلاح و تربيت که بوديم سفره هفت سين مي چيدند. تو به معجزه اعتقاد داري؟ آره . تا حالا چند تا معجزه ديدي؟ فقط يکي. توي مشهد يه فلج شفا گرفت. فرض کن درباره توهم معجزه اي اتفاق بيفته و خانواده مقتول از قصاصت بگذرند. چه طوري زندگي رو شروع مي کني ؟ درست. درست يعني چي ؟ يعني بر مي گردم سرکار تراشکاري. پي دعوا نمي رم. فکر مي کني اون ها تو رو ببخشند ؟ نمي دونم. اگر تو جاي خانواده مقتول بودي از قاتل مي گذشتي؟ نمي تونم خودم رو جاي اون ها فرض کنم . خيلي سخته. اگر تو پسري داشتي که به همين ترتيب در درگيري به قتل مي رسيد، قاتل رو مي بخشيدي ؟ کار من با قصد قبلي نبود. من نمي خواستم از چاقو استفاده کنم. من نمي خواستم کسي رو بکشم . فقط يه اتفاق بود که بدبختم کرد. اگر اون قاتل هم در همين شرايط بود مي بخشيدمش. تا حالا براي آزاديت نذر کردي؟ نه . نذر آزادي نکردم. چرا ؟ (سکوت) اگر آزاد مي شدي، اول کجا مي رفتي؟ کربلا. نمي رفتم خونه خودمون . مي رفتم خونه خواهرم که برم کربلا. چند تا خواهر و برادر داري؟ من تک پسرم با 4 تا خواهر که 2 تاشون از من کوچکترند. مادرم هر ماه مي ياد ديدنم. خواهرهام هم هر يکي دو ماه يکبار سر مي زنند. از دنياي بيرون از زندان از همه بيشتر دلت واسه چي تنگ شده ؟ هيچي اون بيرون نديدم . دلم واسه هيچي تنگ نشده فقط….. دلم واسه مادرم مي سوزه . چرا؟ (سکوت) اگر يه ساعت از دنيا باقي مونده باشه ، براي تو چه طور مي گذره؟ حلاليت مي طلبم . با مادرم حرف مي زنم. يه ساعت رو مي خوام با مادرم حرف بزنم. آخرين باري که حسابي گريه کردي، کي بود؟ اين سري که رفتم دادگاه، دامادمان رو بعد از سه سال ديدم. گريه کرد من هم گريه ام گرفت.همون دادگاهي بود که حکم قصاصم رو تائيد کرد، ما بيرون دادگاه گريه کرديم. دوست داري دوباره به دنيا بيايي؟ نه . اگر زندگي بخواد همينطوري پيش بره …. نه ! بدترين کابوس تو چيه؟ دار. اگر حق داشتي در دنيا فقط جاي يه آدم ديگه باشي، انتخابت کي بود؟ دوست داشتم جاي پدربزرگ مادريم باشم . چه انتخابي! آخه واسه چي ؟ اسم مادرم رو اين که هست نمي گذاشتم. اسم مادرت چيه؟ زينب . به پدر بزرگ و مادرم هم گفتم . شايد علت اين که مادرم اين همه رنج مي کشه اسمش باشه. بيشتر زينب ها زندگيشون پر رنج مي شه. اون از زينب ، اين هم از صابر. وقتي دنبال عکس هات مي گشتم مادرت گفت از 5 سال پيش تا حالا هيچ عکسي ازت نداره، چرا؟ 5 ساله که برنگشتم خونه. حتي عکس هاي قديميم رو هم از مادرم گرفتم. توي زندان هم يکي دوبار عکس گرفتم . اون عکس بهنود شجاعي با پيرهن قرمز رو ديدي؟ همون که روي سنگ قبرشه؟ اون پيرهنه منه . اون روز با هم عکس گرفتيم. بهنود دوستت بود؟ آره. هميشه مي گفت صابر توي زندان قد کشيده. آخرش هم کشيدنش بالا. سري اول که مي بردندش براي اجراي حکم، پرونده من هم واسه اجرا رفت اما فر خورد. گفتم که . نام پدر اشکال داشت. دلت واسه بهنود تنگ شده؟ آره. از رفيقام زياد اعدام شدند. يه آرزوي شدني بگو. شفاي مريض ها. خيلي کلي گفتي، راجع به خودت بگو ؟ واسه خودم آرزويي ندارم . بخشيده شدنت آرزو نيست ؟ اون رو خدا بايد بخواد. يه آروزي نشدني ؟ دلم مي خواست زمان برگرده عقب. دوباره 27 مرداد سال 84 بشه اما من چاقو همراهم نباشه. يه رويا؟ دلم مي خواست چشم باز کنم ببينم توي مشهدم. تو تا حالا عاشق شدي؟ آره . اون هم يه بدبخت تر از من بود. کي ؟ ولش کن! اين حرف ها خوب نيست. اون ازدواج کرده ؟ نه. فکر نکنم. وکيلت مي گه تو پسر خوبي هستي ولي يه حادثه زندگيت رو خراب کرد. اون خوبه همه رو خوب مي بينه . خوبي از نظر تو يعني چي؟ نمي دونم. مي خوام يکسري کلمه بگم و تو احساست رو درباره شون بگي. بگذار از بدترين شروع کنم مثلا، دار؟ کابوسي که هر شب تکرار مي شه. زندان؟ تباه شدن زندگي آدم ها. مقتول؟ متاسفم. قتل؟ بزرگترين فاجعه زندگيم. چاقو؟ هيچ وقت حملش نکنيد. زندگي ؟ عاقبتش تلخ بود. مدرسه؟ دلم براش تنگ شده. عاشقي؟ بنويس آه. فقط بنويس آه. مادر؟ خوشبخت نيست. پشيماني؟ تموم نشدنيه. از مرگ مي ترسي؟ هم آره ،هم نه . خودم نمي ترسم اما واسه مادرم مي ترسم که بعد از مردنم تنها مي شه. درباره اتاق قرنطينه که اعدامي ها رو يه روز قبل از اعدام اونجا مي برند چيزي شنيدي؟ آره . يه سوئيته. يه سوئيته تاريک؟ تاريک يا روشن چه فرقي مي کنه ؟! 24 ساعت قبل از اعدام رو چيکار مي کني ؟ (سکوت طولاني ) مي خوابم. قرآن مي خونم. چيکار کنم؟ به نظرتو مراسم اعدام چه شکليه ؟ مي برندت پاي چوبه دار، به شاکي مي گن « رضايت مي دي يا نمي دي؟» اون اگر بگه نه ، اون وقت آويزونت مي کنند. فکر مي کني بعد از مرگت چي مي شه؟ وقتي خيلي کوچيک بودم خيال مي کردم يه آدم جديد مي شم و دوباره به دنيا مي يام اما حالا فکر مي کنم اگر بميرم يکي ديگه با طرز فکر من متولد مي شه. اگر قرار بود يه اتفاق بد رو تغيير بدي، کدوم حادثه زندگيت رو انتخاب مي کردي؟ يه کاري مي کردم که آقام فوت نکنه. اگر ترس از آقام بود حتما مي رفتم مدرسه ، دعوا هم نمي کردم. هيچکدوم از اين اتفاق ها هم نمي افتاد. قشنگ ترين شعري که در زندان خوندي، چيه؟ من آن خزان زده برگم /که باغبان طبيعت / برون فکنده ز گلشن / به جرم چهره زردم. به نظرت اولين احساس آدم ها بعد از مرگ چيه؟ فکر کنم بعد از مرگ، ترست مي ره . جونت که گرفته مي شه انگار آب سرد ريخته اند روي آتيش . خيالت راحت مي شه. سياحت قبر رو گوش کردي؟ تو گوش مي کني؟ يه بار گوش کردم ولي خيلي ترسيدم . احتمالا بعد از مرگ ،آدم اول جسمش رو مي بينه. تو هر شب با خيال دار مي خوابي و صبح با وحشت مرگ از خواب بيدار مي شي، اين ترس هميشگي چه جور احساسيه؟ روزي که بيدار مي شي و مي بيني هنوز وقت اعدامت نيست از اين که امروز هم نمردي و حق داري زندگي کني، خوشحالي. اما وقتي حرف اعدام رو مي زنند داغون مي شي، مثل بهنود که سري اول واسه اجراي حکم رفت و10 کيلو وزن کم کرد. من هم وقتي پرونده ام براي اجرا رفت ترسيده بودم .حتي نمي تونستم غذا بخورم . صابر! اگر خانواده مقتول بر حسب اتفاق اين گفتگو رو ببينند، چه پيغامي براشون داري؟ فقط دلم مي خواد اون ها بدونند که توي اون حادثه من کم سن و کم عقل بودم و کاري که کردم کاملا ناخواسته پيش اومد. خوش به حال پسر شما که رفت اما من که موندم بدبخت شدم. |