جمعه ها خون جای بارون می چکه

 یاد دل آرا دارابی و سخنی با مسئولین

ساعت حدود ده شب بود. داشتم با هم بندی های خودم کپ می زدم. یک لیوان چای داغ برای خودم ریختم و رفتم روی تختم نشستم. با خودم خیلی فکر کردم. چای داغ رو توی دست چپم گرفته بودم و به خودم می گفتم. ای کاش اولیاءدم مهین به این نتیجه برسند که من بی گناهم و رضایت بدهند و من از زندان که شش سال زجر می کشم آزاد بشم. به خودم می گفتم که واقعا چرا من به پدرم گفتم مهین رو من کشتم. به فکر آزادیم بودم و درس خوندن و اینکه … خدایا یه کاری کن من از زندان بیام بیرون. یک دفعه صدای صوت در رو شنیدم. ماموری گفت که دلارا دارابی حاضربشه بیاد بیرون که ملاقات داره. من خیلی تعجب کردم. چون صبح با مادر و پدرم ملاقات کردم و اونها رو از نزدیک دیدم. پدرم قول داده بود که رضایت اولیاءدم رو بگیره. حاضر شدم و رفتم بیرون از بندم. اصلا با هم بندیهای خودم هم نتونستم خداحافظی کنم. من رو به یک سلول انفرادی بردند. همه جا تاریک تاریک بود. فقط نور کوچکی وارد سلول شد. خیلی ترسیده بودم. فضای خیلی وحشتناکی بود. خوابم نمی برد. ساعتها گذشت. صدای اذان به کوشم خورد. نمی دونم ساعت چند بود. روی زمین نشسته بودم و فکر می کردم که نکنه من رو بخوان اعدام کنند. رنگم پریده بود. من سنی نداشتم وقتی اومدم زندان 17 سالم بود و الان 23 سالمه. همینطور که مات  و مبهوت مانده بودم. در سلول باز شد. چند نفر اومدن و من رو بردند بیرون. حالت خشن و ناراحتی داشتند. رفتم و رفتم تا به یک سالنی رسیدم. طناب دار، روبروی من بود. ترسم بیشتر شد. قلبم شروع کرد به تپیدن. تمام تن و بدنم می لرزید. زبونم بند اومده بود. یکی از اونها به من گفت که امروز روز اعدام توست. گفتم ما داریم رضایت می گیریم. دو نفر از بچه های مرحوم هم اونجا بودند. از اونها خواستم که من رو ببخشند. هیچ کس نبود که به حرفهای من گوش بده و قبول کنه که من بی گناهم. من فریاد می زدم که من نکشتم ولی هیچ کس باور نمی کرد. من بچه بودم. نمی فهمیدم که چیکار کردم. تلفنی برای من اوردند. گفتند که به خونتون زنگ بزن و بگو که لحظه های آخره عمرته. شماره خونمون رو گرفتم. مادرم گوشی رو برداشت. شروع کردم به گریه کردن و التماس کردن. مادرم دلداریم می داد و می گفتم. اعدامت نمی کنند عزیزم نگران نباش. مادرم هم باورش نمی شد. هیچ کس حرفهای من رو باور نمی کرد. گفتم مامان من طناب دار و دارم می بینم. بعد به پدرم گفتم و تلفن قطع شد. نمی تونستم راه برم دو نفر دستهای من رو گرفتند و با زور من رو به طرف چوبه دار بردند. زانوم به زمین می خورد. بالاخره به صندلی رسیدم. بازم نمی دونستم کاری کنم. خدا خدا می کردم که یکی نجاتم بده ولی هیچ کس نبود. یک نفر طناب دار رو به گردن من انداخت. هیچ چیز نمی شنیدم. فقط التماس و گریه می کردم. آخه من گناهی نداشتم. چرا باید می مردم. طناب دار رو روی گردنم سفت کردند. مدتی نگذشت که یک نفر نمی دونم کی بود. صندلی رو از زیر پام کشید. یک دفعه همه جا به نظرم سفید اومد. همه جا سکوت بود…

دل آرا دارابی اعدام شد.

هفته گذشته برای برخی از خبرنگارها روز سخت و پر کاری بود. آنها خبری شکه کننده شنیده بودند. آقای جمشیدی در نشست خبری خود فرمودند که در قانون جایی ذکر نشده که نتوان روز جمعه کسی را اعدام کرد. این جمله برای من که وکیل سی کودک اعدامی بوده ام و از نزدیک با روحیات و خصوصیات اخلاقی این نونهالان آشنایی داشتم بسیار دردناک بود. ایشان به خوبی می دانند که روز جمعه در عرف و عادت ما ایرانیها روزی مقدس و دارای ارج و ارزشی خاص است. این روز، روز استراحت، تفریح، گشت و گذار، دعا و نیایش، صله ارحام و به دور ریختن کینه و غرور و در جمله تصفیه نفس و روح و جسم است. دل آرا دارابی در صبح روز جمعه بی آنکه خانواده و وکیل مدافعش مطلع باشند به پای چوبه دار رفته و به دار آویخته می شود. و حال آیا نمی توان چنین استنباط کرد که مامورین اجرای حکم دل آرا قصد و غرضی داشته اند که در روز تفریح و استراحت خود دست به خون ریزی قانونی زده اند. به خوبی می دانیم که امروزه فلسفه مجازاتها انتقام جویی نیست و وظیفه دستگاه قضایی هم چنین نبوده و نیست. ولی نوع اجرای حکم دل آرا خلاف آن را به اثبات می رساند. و من نگران چنین روندی هستم. به همین جهت از ریاست قوه قضاییه می خواهم که هرچه سریعتر قدرت را از دست افرادی که به دنبال انتقام گیری در سیستم قضایی هستند بگیرند.

تا قدرت با عدالت توام گردد. که اگر چنین نشود امنیتی حاصل نخواهد شد. به خوبی می دانیم که اجرا کنندگان حکم دل ارا،  در اسفند ماه سال گذشته حکم سنگسار مردی را برخلاف دستور و بخشنامه ریاست محترم قوه قضاییه اجرا نمودند. که این و اجرای چنین احکامی باعث مخدوش شدن چهره پاک نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران می گردد.

گفتند دل آرا دارابی در زمان اجرای حکم وکیل نداشته و وکیل خود را عزل نموده است.(روابط عمومی دادگستری رشت) این بدترین عذری است که می توان به میان آورد. مقام قضایی که سالها، حقوق خوانده و به مبانی قانونی آشناست باید این را بداند که بدیهی ترین موضوع در علم حقوق عزل وکیل در دعاوی است. اگر موکلی وکیل خود را عزل  کند مراتب عزل می بایست به وکیل ابلاغ شود. و اگر محکوم به اعدامی به پای چوبه دار می رود می بایست وکیلی داشته باشد تا حقوقش حفظ شود تا مبادا برخلاف آیین نامه نحوه اجرای قصاص عملی صورت پذیرد. از کجا معلوم که دل آرا را قبل از مرگ زجر کش نکرده باشند. چه کسی از طرف او آنجا بود تا صحت اعدام را تصدیق کند. حقیر وکالت دل آرا را پذیرفته و قراربر آن بود تا اگر وقتی برای اجرای حکم در نظر گرفته شود در محل اجرا حاضر شوم. ولی نمی دانم که چرا بدین گونه دل آرا اعدام شد و فرصتی برای ایفای دین نیافتم.

دلارا دارابی در زمان ارتکاب جرم 17 سال بیش نداشت. حتی اگر قتل را منتسب به وی بدانیم – که چنین نیست – به استناد ماده 37 کنوانسیون حقوق کودک و بند 6 ماده 5 میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی، حکم به اعدام کودکی که در کمتر از 18 سال مرتکب جرم شده باشد فاقد وجاهت بوده و اجرای آن نیز غیرقانونی است. بارها گفته ام که در سال 1372 کنوانسیون حقوق کودک به تصویب نمایندگان مجلس شورای اسلامی رسید. در ماده 37 این کنوانسیون مجازات مرگ برای افرادی که کمتر از 18 سال دارند ممنوع شده است و متعاقب آن شورای نگهبان نسبت به این مقرر در حکم قانون ایرادی نگرفته و آن را مطابق با شرع و قانون اساسی اعلام نمودند. بنابراین به استناد ماده 9 قانون مدنی، قضات دادگستری مکلف بوده و هستند که در احکام خود این ماده قانونی را لحاظ و حکم به اعدام یا قصاص اطفال زیر 18 سال صادر ننمایند. متاسفانه تا کنون آرای بسیاری بر محکومیت این دست از کودکان صادر و حکم صادره نیز به ناروا اجرا شده است. و به همین دلیل اجرای حکم دل آرا دارابی و دیگر محکومین به مجازات مرگ که در کمتر از 18 سال مرتکب جرم شده اند برخلاف صراحت قانون است.

ایرادات بسیاری در پرونده دلارا دارابی وجود داشت که اگر با دقت و بی طرفانه مورد بررسی قرار می گرفت حقیقت روشن می شد. از لحاظ عدالت کیفری بدیهی است که وجود کوچکترین ایراد و ابهام در پرونده های اینچنینی، صدور حکم را با شبهه جدی مواجه می کند که بالتبع اجرای چنین احکامی نیز پسندیده نیست. مضاف بر اینکه جان آدمی در میان بوده و اگر جان از بدن خارج گردد همچون جان دل آرا دیگر نمی توان اعاده نمود. پس از لحاظ شرعی، قانونی و وجدانی نیز چنین احکامی نمی بایست به مرحله اجرا رسد و ریاست محترم قوه قضاییه به عنوان بالاترین مقامی که احکام مربوط به قصاص را طبق ماده 205 قانون مجازات اسلامی تنفیذ می فرمایند. می بایست دقت نظری بیشتری در این مورد نماید.

به هرتقدیر دل آرا از میان ما رفت. ولی واقعا انصاف نبود که این گونه نوجوانی از این مرز و بوم به دار آویخته شود. روحش شاد.

لازم می دانم نکته ای را اعلام کنم و آن اینکه قبل از به دار آویختن دل آرا اینجانب هیچ گونه مصاحبه ای با هیچ رسانه ای انجام ندادم و برخلاف نظر برخی از دوستان سکوت اختیار کردم تا اولیای دم رضایت دهند و ژرونده بیش از این جنجالی نشود. ولی وقتی بی عدالتی که بر دل آرا رفت را به عینه مشاهده کردم. به دلیل ایرانی بودنم و عشق به میهنم و اینکه به هیچ عنوان مایل نیستم چهره کشورم توسط برخی از مسئولین مخدوش شود تحمل نکرده و بی قانونی ها را مو به مو عنوان کردم. و مسئولین بدانند که همیشه افرادی هستند که نظاره گر اعمالشان بوده و به عبارت دیگر وجدان ایرانیان همیشه بیدار است و خود قضاوت خواهند کرد که چه بر دل آرا رفته است.

+ نوشته شده توسط محمد مصطفایی