حمايت از مجرم، دفاع از جرم نيست

 آسیه امینی

يکي از سخت ترين پرسشها – و البته بدترين پرسشهايي- که در اين چند سال اخير در گير و دار پرونده زنان يا نوجوانان ‏اعدامي با آنها درگير بوده ام اين گفته است: “تو خودت را بگذار جاي پدر و مادري که فرزندشان به قتل رسيده است. چه ‏احساسي پيدا مي کني؟ چه خواسته اي در برابر قاتل آنها داري؟ و…” ‏

‏ اين سوال سخت و هم غير منطقي است. سخت است زيرا بدون شک قرار گرفتن هر کسي در شرايط پدر و مادري که ‏نتيجه زندگي شان را از دست داده اند، دشوار و حتا غير قابل تصور است. اما اين سوال بد است. زيرا قرار نيست کساني ‏که درترويج حقوق بشر تلاش مي کنند و همين طور کساني که براي قانون – تغيير يا تحکيم قانون- فعاليت مي کنند، خود ‏را در شرايط افرادي قرار دهند که از بغض و دلتنگي و کينه و نفرت و عشق به عزيزترين افراد زندگي شان انباشته شده اند ‏و مسلما در شرايط عادي تصميم گيري قرار ندارند. فرقي نمي کند حتا اگر ما نيز در اين شرايط قرار بگيريم، بيشاز اين که ‏به فکر حق يا عدالت باشيم، در فکر فرو نشاندن عطش انتقام خود خواهيم بود.‏

البته که اين، به معني ناديده گرفتن حقوق افراد متضرر ( فرد کشته شده و خانواده وي ) نيست. اما اين که در قانون ما، در ‏ازاي رضايت صاحب خون، فرد مجرم، آزاد مي شود، مشکل ديگري است که بايد در جاي خود به آن پرداخت. در واقع ‏مساله اي که ما در حال حاضر با آن روبروييم، مساله حکم اعدام نگرفتن نوجوانان است ( نه فقط اجرا نشدن حکم ايشان) و ‏مسائلي که براي تحقق عدالت و انصاف و رعايت حقوق افراد زيان ديده بايد وضع، شود در واقع مرحله اي بعد از نجات ‏اين افراد است.‏

بنابراين حمايت از قاتل، وقتي به منظور تامين امنيت جاني افرادي که در نازلترين شرايط دسترسي به هرگونه امکان دفاع ‏براي ادامه زندگي هستند، بنوعي تضمين کننده حقوق انساني، براي افراد ديگر جامعه نيز هست. وقتي حق، براي فردي که ‏همه از او روگردانند، رعايت شود، مسلما براي افرادي که توان بيشتري براي دستيابي به حقوق انساني شان دارند نيز ‏رعايت خواهد شد. بنابراين تعبير کردن دفاع از مجرم، به حمايت از جرم، به نظر غير منصفانه و بدور از واقع نگري ‏است. زيرا بدون شک هرگز هيچ مدافع حقوق بشري خواهان مجازات نشدن يک فرد قاتل نيست. بلکه آنچه ايشان خواهان ‏انند، اولا دادرسي در شرايطي عادلانه، طي شدن رويه قضايي منصفانه و قابل کنترل از سوي نهادهاي نظارتي، و بعد ‏اختصاص دادن مجازاتهاي جايگزين براي نوجوانان بزهکاري است که در آغاز نوجواني و جواني و عمدتا بر اساس يک ‏حادثه پيش بيني نشده، گرفتار بند و زندان و اعدام شده اند. ‏

اگر چه مقوله صدور حکم اعدام براي نوجوانان را بايد در زير مجموعه همه محکوم شدگان به اعدام و قصاص قرار داد، ‏اما در عين حال يک تفاوت مهم نيز با اعدام بزرگسالان در آن مستتر است. و آن حمايت قانون – چه در سطح داخلي و چه ‏در سطح بين المللي- از عدم صدور حکم اعدام براي چنين افرادي است. ‏

اما نکته تعجب برانگيزي که در اين زمينه و بر اساس تجربه شخصي ام در بسياري از محافل خصوصي و غير خصوصي ‏و در گفت و گو با افراد مختلف – از همه رده هاي اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي – با آن روبرو بوده ام و دليل نوشتن اين ‏سطور نيز بوده، اين است که مساله اعدام افراد در کشور ما يکسويش به قانون و رويه هاي قضايي درست يا نادرست بر ‏مي گردد. اما روي ديگر اين سکه فرهنگ اعدام پذيري در افکار عمومي ماست. گويي در ذهن مردم نيز خون را جز با ‏خون نبايد شست. ‏

جمله اي که در نخستين پاراگراف اين مقاله نقل کرده ام، جمله اي است که به کرات آن را از زبان کساني شنيده ام که اگر ‏وارد گفت و گو با ايشان نمي شدم امکان نداشت باور کنم که در تحصيل کرده ترين اقشار جامعه ما نيز تا بدين حد موافقت با ‏اعدام – فارغ از سن محکوم- وجود داشته باشد. آنها با تعجب از من مي پرسند تو چرا مخالفي؟! ‏

اين تجربه شخصي نشان مي دهد که پديده اعدام همان قدر که پديده اي است که اجراي آن به عهده بخشي از حاکميت است ‏‏(تلفيق دو قوه قضائيه و مجريه)، همان قدر نيز پديده اي اجتماعي و مورد اتفاق نظر بسياري از مردم است. بطوري که ‏همان قدر که بايد خواستار رويکرد حقوق بشري تري در قانون بود، به همان ميزان نيز بايد به جايگزين کردن شيوه هاي ‏مجازات افراد در فرهنگ عمومي کار کرد.‏

جدا از اين باور که خشونت، خشونت مي آفريند و سلامت عمومي جامعه مهمتر از عطش افراد داغديده اي است ( که بدون ‏شک حقوق آنها نيز بايد از طريق مجازاتي در خور جرم براي قاتل، تامين شود)، ده ها دليل ديگري نيز مي توان عنوان ‏کرد که هرگز و هيچ جايي در دنيا اعدام افراد، براي جامعه امنيت و آرامش عمومي به همراه نياورده است. آمارها هرگز ‏حتا از کاهش متناسب جرم با اعدام ها سخن نگفته اند و… اما به نظر مي رسد سوء تفاهم ها در درک فعاليت مدافعان حقوق ‏بشر و مخالفان صدور حکم اعدام براي نوجوانان، تا حدي است که عده اي از آن تعبير به مخالفت با دين مي کنند و عده ‏ديگر آن را نوعي حمايت از جرم و حتي ترويج جرم! و ناديده گرفتن حقوق زيان ديده در بزه و نيز در غير منصفانه ترين ‏شکل، اسطوره ساختن افراد مجرم تعبير مي کنند.‏

حتا باور اين که در برابر هر تغييري، مقاومت وجود دارد نيز توجيه کننده اين نگاه نيست و اگر چه بايد به نقد و انتقاد ‏احترام گذاشت و آن را تبيين کرد و مورد توجه قرار داد، اما به گمانم در تعامل با اين گروه اول، درک مشترک، از همان ‏ابتدا شکل نگرفته است.‏

به طور مثال در نمايشگاهي که در آبان ماه 85 براي دلارا دارابي، دختر نقاش محکوم به اعدام برگزار کرده بودم، برخي ‏از بازديدکنندگان نمايشگاه و برخي از خوانندگان نوشته هايم درباره دلارا، بيش از آن که به انگيزه اين کار و شرايط دختري ‏فکر کنند که آخرين دست و پايش را مي زند، “حتا نه براي زنده ماندن” که براي خوانده شدن دوباره پرونده اش و ‏صداهايي از او که شنيده نشد، به اين فکر مي کردند که ما از او هنرمندي اسطوره اي ساخته ايم که جرمش را در پشت اين ‏اسطوره سازي پنهان کنيم! ‏

اين، ديدن روي ماجرا و ناديده گرفتن عمدي و غير عمدي هدف و انگيزه است. چنانچه مخالفت با اعدام در بسياري از ‏کشورهايي که اعدام افراد در انها غير قانوني است، نه با هدف ترويج جرم صورت گرفته و نه چنين نتيچه اي در پي داشته ‏است.چه رسد به نوجواناني که که حتا با وجود حمايت قانون، حقوقشان در رويه هاي قضايي پايمال شده است.‏

‏ در دادگاه هاي کيفري ما، خبري از حضور هيات منصفه اي که به قاضي براي اخذ تصميم درباره زندگي و مرگ افراد، ‏پيشنهاد و نظر کاربردي يا مشورتي بدهند، نيست. با وجود پرونده هاي بي شماري که در انتشار نتيجه دادرسي اند و ‏بسياري از آنها از اطاله دادرسي رنج مي برند، ناديده گرفته شدن حق انساني و قانوني حداقل 107 نوجوان در زندانهاي ما ‏مي تواند از طريق همين فعاليتها به چشم بيايد و مراجع قضايي را به فکر اساسي تري براي تغيير اين رويه نادرست قضايي ‏وادارد. اين امر، نه منافاتي با باورها و عقايد ديني افراد دارد و نه دليل بر جرم پروري است.‏

البته براي بسياري از مدافعان حقوق بشر، بويژه کساني که در داخل ايران و تحت سخت ترين فشار ها فعاليت مي کنند، اين ‏نيش و آن نوش، هردو آشناست. اسفندياري بايد رويين تن که تاب آورد اين ميدان را که زخم زبان آن کاري تر از زخم ‏نيشتر مي افتد.‏

اين همه گفتم، تا به اين نتيجه برسم که بايد از آغاز مي گفتم:‏
سعيد جزي، چهارمين نوجوان محکوم به اعدام نيز در سال 87 در فهرست دستور گرفتگان حکم، قرار گرفت. درباره او ‏پيش از اين در همين سايت روز نوشته ام. به جز او دلارا دارابي، بهنود شجاعي و بهنام زارع نيز حکمشان در مرحله اجرا ‏قرار دارد. جدا از بخشيدن يا نبخشيدن صاحبان خون، مساله ايشان مساله اي حقوقي و قانوني است. آنها از چشم قانون اعدام ‏نمي شوند بلکه اين رويه قضايي جاري در کشور ماست که آنها را به سمت دار مي برد.‏

آنچه در اين نوشته به دنبال آن بودم تاثير پنهان فرهنگ عمومي اعدام پذيري و تعامل آن با اين رويه قضايي است. مهم ‏نيست کدام بر ديگري تاثيرگذارتر بوده اند و مهم نيست کدام بايد زودتر خشونت زدايي و منطق پذير تر شوند. مهم اين است ‏که حذف اين خشونت جايش را به منطقي بدهد که خواهان امنيت و عدالت و حق انساني براي همه افراد جامعه و به منظور ‏حفظ سلامت عمومي باشد. برخلاف تصور برخي که گمان مي برند دفاع از مجرم نوجوان محکوم به اعدام، بر اساس ‏احساسات غير منطقي صورت مي گيرد، نه منطق عدالت خواهي، مخالفت با اعدام، نه به دليل رقت احساسات، که به دليل ‏دعوت به انديشيدن به جرم و علل بروز جرم به منظور پيشگيري از آن است.‏

‏ دراين راستا بر بوي پسته مي رويم و بر شکر مي افتيم، اگر جان نوجوانان نيز در پرتو اين دفاع حفظ شود.

فراموش نکنيم ‏که 11 نوجوان در سال 1386، از اين شانس دور ماندند و حکمشان به اجرا درآمد!‏