یک روز قبل از چهارشنبه آخر ماه

سه شنبه بیست و هشتم شهریور 1385 15:27  میترا خلعتبری 

حس عجیبیه. حس بدیه. حس گنگیه.

حس روزهای سه شنبه های آخر هر ماه رو میگم. درست یه روز قبل از اینکه محکومان به مرگ رو اعدام کنند.
چهارشنبه آخر هر ماه کسانی که حکم اعدامشون از طرف دیوان تایید شده باشه اعدام می شوند، در این سال ها هنوز یک ماه رو فراموش نکردم که سه شنبه آخر ماه رو به یاد اعدامی ها نباشم.
اما امروز وای از امروز.
حوالی ظهر بود که آقایی با صدای گرفته به تلفن سرویس زنگ زد و گفت، خانم خلعتبری فردا پسر 17 ساله ام رو اعدام می کنند. یه کاری کنید. شیرین عبادی رو برایم پیدا کنید. خانم عبادی گفته بود که پسرم از آنجا که زیر 18 سال سن دارد، اعدام نمی شود اما اون رو فردا می خواهند، می خواهند……..
در طول مدتی که مرد با صدای گرفته در مورد اعدام پسرش صحبت می کرد، یخ کردم و تمام وجودم سست شد. نمی دونستم چی باید بگم. دلم می خواست به اون پدر نا امید بگم خانم عبادی در مورد کدوم قانون به تو گفته، قانونی که در مورد هیچ کس تا حالا اجرا نشد. درسته که غیر قانونیه که نوجوان زیر 18 سال رو اعدام کنند اما کی به این قانون عمل شد.
می خواستم فریاد بزنم و بگم این قانون اجرا نشده و نمی شه فقط تر خدا برو و رضایت اولیای دم رو بگیر. تر خدا برو و بهشون بگو که رضایت بدهند. امروز یاد پسر دیگه ای افتادم که مدت ها پیش اون هم در یکی از همین چهارشنبه های آخر یک ماه اعدام شد. چقدر زود چهارشنبه منتظر بودم که بگویند فلانی اعدام نشد، که بگویند اولیای دم رضایت دادند، که بگویند یه جوون دیگه به زندگی برگشت اما اون جوون هم اعدام شد و همه خیلی زود یادشون رفت که …….

تمام امروز رو به یاد اون پدری هستم که قراره فردا بچه اش اعدام بشه، حتی تصور اینکه اون می خواهد امروز و امشب رو چطور بگذرونه دیوانه کننده هست. خیلی سخته که بدونی فردا عزیزت دیگه برای همیشه پیشت نیست. خیلی سخته…….